کد مطلب:164593 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

در شهادت عباد و زهاد و علماء از اصحاب امام حسین است
و در آن چند امر است:

امر اول: در حواریین است.

بدان كه حواری رجل خاصه و خالصه ی آن رجل را گویند. و ایشان از دیگران افضلند. و برای جناب رسول و هر یك از امامان، حواریین می باشند كه در قیامت شهادت می دهند بر ابلاغ پیغمبر و آن امام - كه ایشان حواریین او هستند - احكام شرع را بر مردمان. و ایشان از سائر اصحاب افضل باشند. و حواریین پیغمبر سه نفر بودند: سلمان و ابوذر و مقداد. و حواریین امیرالمؤمنین چهار نفر بودند: عمرو بن حمق


خزاعی و اویس قرنی و میثم تمار و محمد بن ابی بكر.

و حواریین امام حسن مجتبی: سفیان بن ابی لیلی و حذیفة بن اسد بودند.

و حواری سید سجاد: ابوحمزه ی ثمالی ثابت با بعضی دیگر بودند.

و حواریین حضرت صادق: زراره و محمد بن مسلم ثقفی و ابوبصیر و برید بن معاویه عجلی و هكذا جمیع ائمه را حواریین بودند.

و حواریین حضرت سیدالشهداء: همه ی آن كسانی بودند كه با او در كربلا شهید شدند. و همین قدر در فضیلت ایشان كافی است.

امر دوم: در فضیلت شیران بیشه نینوا كافی است حدیثی كه: در خرایج به اسناد خود از ابی حمزه ی ثمالی از حضرت امام زین العابدین روایت كرده كه:

من با پدرم بودم در شبی كه در صبح آن شهید شد. پس در آن شب به اصحاب خود فرمود كه اكنون شب است، و آن را مركب خود قرار دهید. یعنی بروید كه این قوم مرا اراده دارند. و اگر مرا بكشند، به سوی شما متوجه نمی شوند. و من شما را از بیعت خود حلال كرده ام. پس ایشان در جواب گفتند: نه، قسم به خدا كه این هرگز نخواهد شد! پس آن جناب فرمود كه شما فردا همه كشته می شوید؛ هیچ كس از شما خلاص نمی شود. ایشان عرض كردند كه حمد مر خدای راست كه مشرف سازد ما را به قتل با تو. پس آن جناب ایشان را دعا كرد و گفت كه سرهای خود را بلند كنید. پس ایشان نگاه كردند. منازل خود را از بهشت. و آن جناب به ایشان می فرمود كه این منزل تو است ای فلان كس و این قصر تو است ای فلان و این زوجه ی تو است ای فلان. پس بود هر مردی از ایشان استقبال می كرد نیزه ها و شمشیرها را به سینه و روی خود، تا برسد به منزل خود از جنت [1] .


و صدوق - رضی الله عنه - در كتاب علل به اسناد خود از حضرت صادق - علیه السلام - روایت كرد كه آن جناب فرمود كه:

اصحاب حسین، پرده از روی ایشان برداشته شد تا این كه دیدند، منزلهای خود را از بهشت. پس هر مردی از ایشان پیشی می گرفت بر كشته شدن تا پیشی بگیرد، به سوی حور العین كه با او معانقه كند. و پیشی بگیرد به سوی مكانش از جنت

[2] .

و باید دانست كه اصحاب آن جناب، همه از علماء اطیاب و از شجاعان روزگار بودند. لیكن چون بعضی از ایشان را این صفت، ظهورش در او بیشتر بود، لهذا عناوین و فصول متعدده قرار دادیم. چنان كه ارباب مقاتل فرموده اند كه:

در شب عاشورا، در خیمه گاه لشكر سیدالشهداء صداهائی بود مثل صداهای مگس. و اصحاب آن جناب بعضی راكع و بعضی ساجد و بعضی قائم بودند و تا صبح عبادت می كردند [3] .

و مؤید حدیث خرائج است این كه سید ابن طاووس در لهوف می فرماید كه:

در وقت سحر شب عاشورا، حسین امر كرد كه چادری برپا كردند و امر كرد به كاسه [ای] كه در آن مشك بسیار بود و نوره [4] كند. پس بریر بن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در آن خیمه ایستادند كه بعد از آن جناب تنویر كنند. پس بریر بنای شوخی و خنده را با عبدالرحمن گذاشت. پس عبدالرحمن گفت: ای بریر! این ساعت باطلی نیست كه بخندی. پس بریر فرمود كه قوم من می دانند كه من دوست


نداشتم باطل را در حالت پیری و نه جوانی، و این خنده ی من برای مژده به آن چیزی است كه به سوی آن می گردیم. پس قسم به خدا كه نیست مگر این كه یك ساعتی با این قوم به شمشیر كارزار می كنیم، پس از آن دست به گردن حور العین می اندازیم! [5] .

و باید دانست كه در فضیلت ایشان كافی است آنچه در ارشاد روایت كرده كه:

جمع كرد حسین اصحاب خود را در نزدیكی شام. سید الساجدین فرمود كه من نزدیك رفتم كه ببینم آن جناب با اصحاب چه خطاب می فرماید و من ناخوش بودم. پس شنیدم كه پدرم به اصحاب فرمود كه ثناء می فرستم بر خدا نیكوترین ثنا و حمد می كنم او را بر خوشحالی و ناخوشدلی. خدایا! حمد می كنم تو را بر این كه اكرام كردی ما را به نبوت و دانشمندی دادی ما را در دین، و گردانیدی برای ما گوشها و چشمها و دلها. پس بگردان ما را از شكر گذارندگان. اما بعد؛ پس به درستی كه من نمی دانم اصحابی را وفا كننده تر و نه بهتر از اصحاب من، و نه اهل بیتی را نیكوكارتر و صله كننده تر از اهل بیت من. پس جزا دهد شما را خدا از من خیر را! آگاه باشید كه من نمی دانم روزی را برای ما از این قوم مگر فردا را، آگاه باشید كه من اذن دادم برای شما، پس همه بروید. در حلیت می باشید. نیست بر شما از من عهد و بیعتی. امشب فرو گرفته شما، پس او را شتر خود كنید. یعنی در تاریكی شب به هر كجا كه خواهید بروید [6] .

بنابر روایت ملهوف:

هر مردی از شما دست مردی از اهل بیت مرا گرفته و در سیاهی شب متفرق شوید و مرا با این قوم بگذارید كه ایشان غیر مرا اراده ندارند. پس در جواب گفتند برادرانش و پسرانش و پسران عبدالله بن جعفر كه ما این كار را نمی كنیم كه


بعد از تو باقی باشیم. خدا به ما چنین روزی ننماید! و ابتداء كرد به جواب پیش از همه عباس بن امیرالمؤمنین، پس از آن سائرین متابعت كردند. پس از آن نظر كرد به سوی پسران عقیل و فرمود كه شما را همان كشته شدن صاحب شما كافی است. بروید كه من اذن دادم به شما [7] .

بنابر روایت امالی:

عبدالله بن مسلم بن عقیل برخاست پس گفت كه ای پسر پیغمبر! مردمان به ما چه گویند كه ما خوار كردیم شیخ ما و آقای ما را و پسر سید اعمام را و پسر پیغمبر ما سید انبیاء را كه نزدیم با او شمشیری، و مقاتله نكردیم با او به نیزه. نه! قسم به خدا تا اینكه به مورد [8] تو وارد شویم و نفس خودمان را فدای نفس تو كنیم، و خونهای ما را فدای نفس تو كنیم، و خونهای ما را فدای خون شما كنیم. چون چنین كنیم بجا آوردیم آنچه را كه بر ما بود و بیرون رفتیم از آنچه كه بر ما لازم شده بود. [9] .

بنابر روایت ارشاد گفتند:

سبحان الله! پس مردم چه گویند؟! بگویند كه ما واگذاریم شیخ خود و سید خود و پسرعموهای ما را كه بهترین عموها بود و با ایشان تیری نینداختیم و نیزه [ای] به كار نبردیم و با ایشان شمشیری نزدیم! و نمی دانیم كه چه كار كردند. نه قسم به خدا كه چنین كار را نمی كنیم! و لیكن به فدای تو می سازیم جانهای ما را و مالهای ما را و اهل ما را، و با تو جهاد می كنیم تا وارد شویم مورد تو را. پس قبیح كند خدا زندگانی را بعداز تو! [10] .


بنابر روایت ملهوف:

مسلم بن عوسجه برخاست و گفت كه ما تو را می گذاریم و برمی گردیم از تو و حال این كه دشمنان به تو احاطه كردند؟! نه، قسم به خدا نبیند خدا مرا به چنین حالت، تا اینكه بشكنم در سینه های ایشان نیزه ی خود را و با ایشان به شمشیرم جنگ كنم مادامی كه قائمه ی آن شمشیر در دستم باشد. و اگر سلاحی نداشته باشم كه با ایشان مقاتله كنم، هرآینه ایشان را سنگ باران می كنم و از تو جدا نمی شوم تا بمیرم با تو [11] .

و بنابر روایت ارشاد:

مسلم گفت كه قسم به خدا كه تو را نمی گذاریم، تا بداند خدا كه ما حفظ كردیم غیبت پیغمبر را در تو. قسم به خدا كه اگر بدانم كه من كشته می شوم، پس از آن سوزانده می شوم، پس از آن پاشانده می شوم، و هفتاد دفعه به من این عمل می شود از تو جدا نمی شوم تا مرگ خود را در نزد تو ببینم. و چگونه چنین نكنم و حال این كه این یك كشتن است.

پس از آن كرامتی است كه نهایتی برای او نخواهد بود [12] .

بنابر روایت ملهوف:

سعید بن عبدالله حنفی برخاست [و گفت:] نه؛ قسم به خدا، ای پسر پیغمبر خدا! ما هرگز وا نمی گذاریم تو را تا خدا بداند كه ما محافظت كردیم در تو پیغمبر او را. و اگر بدانم كه كشته می شوم در تو پس از آن زنده می شوم پس از آن در حالت زندگی سوزانده می شوم، پس از آن پاشانده می شوم و هفتاد مرتبه این كار به من می شود جدا از تو نمی شوم تا مرگ خود را درنزد تو ببینم. پس چگونه


نكنم و حال این كه یك كشتن [كشته شدن] است. پس از آن می رسم به كرامتی كه برای او انقضائی نیست هرگز. پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت: قسم به خدا! ای پسر پیغمبر خدا! هر آینه دوست دارم كه كشته شوم. پس از آن زنده شوم تا هزار دفعه، و خدا قتل را از تو و از این جوانان از برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد. و تكلم كردند جماعتی از اصحاب او به همین نحوها. و به محمد بن بشر حضرمی گفته شد كه پسر تو در سر حد ری اسیر شده. در جواب گفت كه آن را در راه خدا حساب می كنم و دوست نداشتم كه پسرم اسیر شود و من زنده بمانم بعد از او. پس سیدالشهداء سخن او را شنید فرمود: خدا تو را رحمت كند! تو در حلیت از بیعت من می باشی! برو و پسر خود را بیرون بیاور. او در جواب گفت كه درندگان زنده مرا بخورند، اگر از تو جدا شوم! فرمود كه این جامه ها و بردها را به پسرت بده تا استعانت جوید به آن در بیرون آوردن برادرش. پس پنج جامه به او محبت فرمود كه قیمت آنها به نرخ آن زمان هزار تومان بود [13] .

امر سوم: از جمله ی عباد از اصحاب امام، بریر بن خضیر همدانی بود.

بنابر روایت ملهوف:

او مرد عابد زاهد بود [14] .

و بنابر روایت بحار:

بعد از حر، بریر بن خضیر همدانی به میدان رفت و او از بندگان صالح خدا بود [15] .


و بنابر روایت مهیج الاحزان و بحار:

او از صلحا و نیكان و اقرء اهل زمان بود. بعد از حصول رخصت، روی به میدان نهاد. رجز خواند و نسب خویش را بیان كرد:



انا بریر و ابی خضیر

لیث یروع الأسد عند الزیر



منم بریر و پدرم خضیر است. من شیری هستم كه می ترسند شیره در نزد صدائی كه از سینه ی من برمی آید.



یعرف فینا الخیر اهل الخیر

أضربكم و لا أری من ضیر



كذاك فعل الخیر من بریر

می شناسد در ما خیر را اهل خیر. می زنم شما را و نمی بینم هیچ ضرری را چنین است فعل خیر از بریر.



پس حمله بر قوم می نمود و می گفت: نزدیك من بیائید، ای كشندگان مؤمنین! نزدیك من بیائید، ای كشندگان اولاد بدریین! نزدیك من بیائید، ای كشندگان اولاد پیغمبر، پروردگار عالمیان و ذریه باقی ماندگان! پس قتال می نمود تا این كه سی نفر را كشت. پس مردی به مبارزت او آمد كه او را یزید بن معقل می گفتند. پس بریر را خطاب كرد كه شهادت می دهم كه تو از گمراهانی. پس بریر فرمود كه بیا خدا را بخوانیم كه لعنت كند دروغ گو را و این كه بكشد آن كه از ما محق است آن كس را كه بر باطل است. پس بر یكدیگر حمله كردند پس یزید ضربتی خفیف به بریر زد كه كاری نكرد و بریر ضربتی بر او زد كه خودش را برید و تا مغز سرش را شكافت و به جهنم رسید. در این اثناء یكی از اصحاب ابن زیاد آمد كه او را بحیر بن اوس ضبی می گفتند؛ و بر بریر حمله كرد و او را شهید ساخت. پس اسب را در میدان به جولان آورد و شعری چند در افتخار خود برای قتل بریر خواند. پس به او گفتند كه آیا فخر می كنی بر كشتن بریر كه از نیكان و صالحان بود؟ و پسرعم او آمد و گفت: وای بر تو! ای بحیر! كشتی بریر را. به چه رو ملاقات می كنی خدای را؟ پس آن ملعون پشیمان شد و


شعری چند در ندامت خود گفت. [16] .

امر چهارم: در شهادت ابوعمرو نهشلی است. و او كثیر الصلوة و از متهجدین و عباد و زهاد اصحاب سیدالشهداء بوده.

بنابر روایت مهیج الاحزان و بحار و ابن نما كه:

گفت خبر داد مهران، مولای بنی كاهل، كه دیدم در كربلا با حسین مردی را كه مقاتله و جهاد سختی می نمود. حمله نمی كرد بر قومی مگر این كه منكشف می ساخت ایشان را پس به جانب حسین می آمد و می گفت:



ابشر! هدیت الرشد تلقی احمدا

فی جنة الفردوس تعلوا صعدا



بشارت باد تو را كه هدایت یافتی! ملاقات می كنی پیغمبر را در بهشت فردوس و به درجات بلند بهشت بالا خواهی رفت.

[امام] پرسید این كیست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلی است. و بعضی خثعمی گفته اند. پس عامر بن نهشل كه یكی از بنی اللات از ثعلبة بود او را كشت و سرش را برید [17] .


[1] الخرائج و الجرائح 847:2 و 848.

[2] علل الشرايع:229.

[3] الملهوف:154، بحار الانوار 394:44.

[4] نوره: موي بر، واجبي.

[5] الملهوف:154 و 155.

[6] الارشاد 91:2.

[7] الملهوف:151 و 152.

[8] مورد: راه و طريقه.

[9] امالي الصدوق:133.

[10] الارشاد 92:2.

[11] الملهوف:152.

[12] الارشاد 92:2.

[13] الملهوف:153 و 154.

[14] الملهوف:160.

[15] مهيج الاحزان:134، بحار الانوار 15:45.

[16] بحار الانوار 15:45 و 16.

[17] مهيج الاحزان:145 و 146، بحار الانوار 30:45، مثير الاحزان:57.